سال آخر دبیرستان هستم . مادرم می گوید که باید ازدواج کنی و وقتی میگویم که قصد ازدواج ندارم میگوید که نمی خواهم تو را ترشی بیندازم و من از این حرفهای مادرم کلافه شده ام . من و مادرم را راهنمایی کنید . 


 یک پیشنهاد به دخترخانم و یک پیشنهاد به مادر دختر خانم دارم . پیشنهاد من به این دختر خانم این است که اگر مادرش با قانون رفاقت آشنا نیست ، شما سعی کن که دیگر مادرت را مامان نبینی و یک جاهایی قانون رفاقت را بکار ببری ، کاری که ما به مادرها هم توصیه می کنیم . بگو مادر دو ساعت وقت داری که بیرون برویم ؟ و مادر می گوید همین جا کارت را بگو ، وقت ندارم . این بدترین وقت است . مادرتان را بیرون ببرید و در فضای سبز مثل پارک با او صحبت کنید و بگویید از اینکه شما به فکر من هستید خوشحال هستم . از قانون شش باضافه ی یک استفاده می کنیم . خوبی های مادر را به او بگوید . بگذارید ویترین عاطفی دل ما بتواند بخشی از دل ما را نشان بدهد . خوبی هایی را که کرده به مادرتان بگویید . اینکه دلش شور می زند مثل بعضی از فامیل و بستگان دیر ازدواج کرده اند و یا نتوانستند همسر مناسبی انتخاب کنند . و دل نگران این موضوع است . یک ترسی دارد و دلش می خواهد شما را وارد منطقه ی امن زندگی مشترک بکند . شما بابت همه ی این ها به مادرتان رسید تحویل بدهید و بگویید که من میدانم شما نگران من هستی و دوستم داری و میدانم به همان اندازه که میخواهی من در درسم موفق بشوم ، دلت می خواهد در زندگی مشترک هم موفق بشوم اما یعنی هفتمین با اینکه شما دوست داری هرچه می گویی من سرم را پایین بیندازم الان بعنوان یک دوست به شما می گویم که وقتی شما این حرف را می زنی اعتماد بنفس من می شکند . و من حس می کنم که نکند در این خانه اضافی باشم . آسیب های احساسی خود را بدون گله به مادر بگوید و من فکر نمی کنم که شما من را دوست نداری با اینکه می دانم من را خیلی دوست داری . به من اجازه بده که توانایی هایم را در ازدواج بالا ببرم و در نقطه درسی به یک جایی برسم . در مورد ازدواج با کنایه با من صحبت نکن . اگر خواستگاری هست با من مطرح کن و اینکه شما می گویید که من نمیخواهم تو را ترشی بیندازم مثل این است که من مزاحم هستم . شما می خواهی من را هوشیار کنی که از زندگی غافل نباشم اما این جوری نگو زیرا من آزرده میشوم .

مشاور: نیلچی زاده