استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سؤال را مطرح میکند؛
«شما در قطاری نشستهاید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرمازده شدهاید، حال چه کار میکنید؟»
دانشجوی بیتجربه فوراً جواب میدهد، من پنجره کوپه را پایین میکشم تا باد بوزد.
اکنون پروفسور میتواند سؤال اصلی را بدین ترتیب مطرح کند؛
حال که شما پنجره کوپه را باز کردهاید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید:
محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر جواب مثبت است، به چه اندازه؟
مطابق انتظار، دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد. همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد
که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند.
پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سؤال اولی را میپرسد؛
«شما در قطاری نشستهاید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرمازده شدهاید، حالا چکار میکنید؟»
این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم.
پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه.
دانشجو می گه: خوب ژاکتم را هم در میارم.
استاد: هوای کوپه مثل حمام سونا داغه.
دانشجو: اصلا ...
پروفسور گوشزد میکند که این کار خوبی نیست.
دانشجو به آرامی میگوید:
«میدانید آقای دکتر، این دهمین باری است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم و اگر قطار مملو از انسان هم باشد، من آن پنجره ی لامصب را باز نمیکنم.»