دختری هستم که در سن هجده سالگی طلاق گرفته ام و
احساس می کنم که دیگر آینده ای ندارم . من چکار کنم ؟
دختری هستم که در سن هجده سالگی طلاق گرفته ام و
احساس می کنم که دیگر آینده ای ندارم . من چکار کنم ؟
مادری دارم که بسیار بداخلاق و بد دهان است . من و برادرم هیچ وقت سایه ی مادر را روی سرمان حفظ نکردیم و به جز داد و فریاد چیزی از او نشنیدیم . احترام هیچ کس را نگه نمی دارد ولی انتظار دارد که همه احترام او را نگه دارند . حتی احترام پدر و مادر خودش را هم نگه نمی دارد . جلوی پدرم به مادرش بد و بیراه میگوید . مادرم فقط ایراد های بقیه را می بیند خیلی دعا کرده ام ولی هر روز بدتر از دیروز میشود گاهی دلم می خواهد که او نباشد . بدون مادر راحت تر هستم .آیا احترام چنین مادری واجب است ؟ راهنمایی بفرمایید .
به مادرم بگویید که بخاطر خواهر بزرگترم خواستگارهای من را رد نکند . توضیح بفرمایید .
مادری بیست و نه ساله هستم . یک دختر 12 ساله و یک پسر 6 ساله دارم . رابطه ام با پسرم خوب است ولی با دخترم خوب نیست . او با محبت و با حجاب است و نمازش را هم با تاخیر می خواند و در همه ی کارها باید به او گوشزد کنم .خیلی خونسرد است و این من را آزار می دهد . همین باعث شده که محبتم به او کم بشود دلم برای او و خودم می سوزد . من نه او را می بوسم و نه او را بغل می کنم و در بسیاری از موارد در مقابلم می ایستد ولی در عوض همسرم به او محبت می کند . لطفا من را راهنمایی کنید .
salam man 20 salame . ye sale k ezdevaj kardam va tu in ye sal
namzadam hich hesi behem nadare va manam kheyli mitarsam az in masale
akhe az namzada k mishnavam bazi hata rabetashunam shode vali ma hata
ye bus ham nakrdim . ezdevajemunam familiye. behem begin man chikar
konam khodamam chan bar ru harfo baz kardam vali namzadam aslan hich
kari nemikone
باسلام من 16 سالمه گاهی وقتا خیلی خوبم و شاد و با خانوادم خوب اما گاهی
خیلی بد اخلاق میشم دلم میخاد گریه کنم خیللی احساس بدی از اینده میاد
سراغم.همیشه حس میکنم یه مدت کوتاهی زنده میمونم و همش با خودم حرف میزنم
و زیاد تو فکر میرم...خواهش میکنم راهنماییم کنین
دوست ندارم اطرافینم ازم دلگیر بشن یا فکر کنن چی شده که من
دپرسم....البته رفتارم با دوستام خوبه و حتی خیلی شاد اما وقتی میام خونه
اینجوری میشم
باتشکر
پدر من پزشک است و به کلی از من ، مادر و خانواده غافل شده است او می گوید مردم
به من بیشتر نیاز دارند .
نوزده ساله هستم دو سال است که نامزد کرده ام نامزدم را دوست دارم اما گاهی
اوقات از او متنفر می شوم چون دوست داشتم نامزد من خیلی زیبا باشد و خانواده ای
مانند خودم داشته باشد.
تصمیم گرفته ام عشق خود را به پای دختری بریزم که بخاطر من به حجاب و نماز روی
آورده است و تا حدودی نیز معتقد شده است آیا فکر می کنید انجام چنین کاری بیهوده
است ؟